۱۳۸۸ اسفند ۲, یکشنبه

هشتاد و نهمین خجسته سالروز سوم اسفند ماه


هشتاد و نهمین خجسته سالروز سوم اسفند ماه



استبداد خاندان پهلوی، بلای جان ملا ها !


استبداد خاندان پهلوی، بلای جان ملا ها !


سرانجام هم همان «استبداد خاندان پهلوی» اين رژيم را بزير خواهد کشيد
برای گراميداشت هشتاد و نهمين سالگشت برآمدن رضا شاه بزرگ *
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما چو نيک و با چشم جان بنگری، نفس و روح آنها را در همه جای ايران و هر جا که چند ايرانی پاکنهاد حضور داشته باشند به نيکی حس خواهی کرد...

در جوانمردی رضاشاه بزرگ همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی، دستور داد استخوانهای کريمخان زند را از زير پای قاجار های وحشی و بی فرهنگ در آورده و با احترام به شيراز انتقال داده و در آنجا بخاک سپرده و برايش آرامگاهی شايسته بنا کنند ...

رضا شاه بزرگ نخستين پادشاهی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری پادشاهان در ايران خاتمه داد. او پس از رسيدن به قدرت نه تنها حتی يک نفر از طايفه قاجار را نکشت، بلکه حتا به آنها پست و مقام های بالای حکومتی هم داد. خود گفته بود: «اينها با پول اين ملت پاپتی و گرسنه درس خوانده اند و بايد به اين مردم خدمت کنند.»

اگر قرار بود که پول نفت باعث پيشرفت و مدنيت گردد، امروزه بايد مردم سعودی و ليبی و کويت و عراق و ونزوئلا بافرهنگ ترين مردمان جهان باشد، نه سوئدی ها و هلندی ها و دانمارکی ها و فنلاندی ها و فرانسوی ها...

از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان، قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه و آسايش زوری ديده ما هرگز اين رژيم عهد غارنشينی و پسمانده را نپذيرفتند و نمی پذيرند و روضه خوان ها را خانه خراب کرده اند
زمانیکه رضاشاه بزرگ در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور های امروزی نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو بود و يونان حتی تا سالها پس از آن، در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود ...
.........................................................................................................

حد فاصل سالهای هزار و نهصد و شش تا هزار و نهصد و هفتاد و نه، يعنی در اندک زمانی بيش از هفتاد سال، ايران برآمده از مشروطه آنچنان چهره دگرگون ساخت که اگر از پشت عينک ايدئولژيکی بدان ننگريم، مانند آن دگرگشت های شتابناک و شگفت انگيز را در هيچ کشور ديگری نخواهيم ديد. اين دگرگونی های بنيادين اما در دورانی ويژه از تاريخ پس از مشروطه بوجود آمد. زيرا مشروطه ی پس از انقلاب را بايد به ادوار مختلفی تقسيم کرد که ما اينجا بدليل تنگی جا آنرا به دو دوره تقليل ميدهيم. مشروطه پيش از ظهور سلسله پهلوی و نيمه مشروطه روزگار پهلوی ها.

اينکه ميگويند سلسه پهلوی مشروطه را رعايت نکرد، سخنی پر بيراه نيست. ليکن کار اين تحليلگران از آنجايی لنگ ميزند که بدون توجه به سيکل و روند رشد «کرونولوژی تاريخی» جوامع در حال گذار، حکمی نا عادلانه و غير علمی صادر می کنند. گروهی در طيف هواداران مشروطه و باز هم با عدم درک و شناخت همان اصل، با دفاع مطلق و کورکورانه و دگم از پهلوی ها، تمامی مساعی و دستاورد های بی همتای آن دو پادشاه بزرگ ايران را به زير پرسش ميبرند.

بله! بايد پذيرفت که تا پيش از ظهور پهلوی اول نظامی مشروطه در ايران بر سر کار بود، اما نظامی غيرمتخصص، سنتی، ملوک الطوايفی، در دست ملايان و به تبع آن هم ضعيف و ناکار آمد که حتی اختيار و اقتدار اداره پايتخت خود را هم نداشت، چه رسد به قدرت تسلط بر ايران.

بگونه ای که نه تنها پايتخت نشينان عادی، بلکه حتا قوای دولتی همان مشروطه را هم اجازه ورود به دو محله ی قيطريه و زرگنده پايتخت اين نظام مشروطه نبود. زيرا سفارتخانه های روس و انگليس در اين مناطق واقع شده بودند. يعنی دو دارالحکومه در شکل سفارتخانه که حتی به وزيران کابينه دولت مشروطه ايران نيز اجازه وارد شدن بدين دو محله تهران را نميدادند، مگر در مواقعی که خود آنان وزرا و وکلای ايران را برای تسليم امريه صادره از لندن و مسکو بدانجا فرا ميخواندند.

کار کشورداری هم آنچنان در چنبره مباحث حوزوی و رقابتهای ايلی و قبيله ای که عمر هيچ کابينه ای حتی به دو ماه هم نميرسيد. قشر باسواد آنروزی که تعدادشان در هر محله پايتخت به شمار انگشتان يک دست نيز نميرسيد، آنچنان افسرده و مآيوس که بسياری گوشه عزلت را به سر و کله زدن با بقال و نانوا و روضه خوان و آهنگر نا آشنا به سياست نشسته بر مسند وکالت در مجلس شورا ملی، ترجيح داده بودند.

بگونه ای که شخصيٌت فرهيخته و کارکشته ای چون حسن مشيرالدوله پيرنيا که خود به دفعات در مقام نخست وزيری به اصلاح امور همت گماشته بود، ديگر از اعمال نفوذ روضه خوان ها و خوانين در مجلس و جلوگيری آنان از پيشرفت امور، آنچنان دلزده و نوميد گرديد که برای هميشه از سياست کناره گيری کرد. مردم برای مشروطه هزينه های زيادی را پرداخته و از آن توقعاتی داشتند، ليکن با انتظاری بيش از يک و نيم ده ای هم هيچيک از آن توقعات برآورده نشده بود و کوچکترين نشانی هم از گشايش در کار پيدا نبود.

نه امنيتی، نه رفاهی، نه کوچکترين سازنده گی و پيشرفتی و نه حتا عدالتخانه ای که در واقع خواست اصلی شان بود. همه نوميد، همه دلگرفته، همه سرخورده و همه هم در خود فرو رفته. در همان فضای درمانده گی هم بود که بر اساس مستندات تاريخی، هرکسی بديگری ميرسيد، برای نشاندادن تاسف و تأثر و تسکين آلام خود اين جمله ی همه گير شده را بزبان مياورد که:«ديگر هيچ فايده ندارند!».

آری اين بود حال و روز آن مشروطه حقيقی و مردم بيچاره و ميهن درمانده ما که عده ای می فرمايند "رضا شاه مشروطه را تعطيل کرد". و درست هم در همان فضای غمزده بود که همه ی مردم ما بدنبال يک ناجی بودند. نجات بخشی که اصلآ برای تعطيل کردن آن اوضاع بيايد، نه اينکه بيايد تا به همان روال پيشين و بی فايده ادامه دهد. مردم شخصيتی محکم و جسور می خواستند که بتواند زياده در بند ماده و تبصره نباشد و با اقتدار به اصلاح آن نگونبختی ها همت گمارد.

گرچه قياس مع الفارق است، اما آن دوران را شايد بشود به نوعی با دوران ظهور سيد محمد خاتمی شياد قياس کرد، چون همه از خاتمی هم انتظار اقتدار و خروج از دايره تنگ قوانين و ساختار ابتر حکومت را داشتند. خاتمی اما مرد ميدان نبود. و شگفتا که او چون پای از دايره نرم و قانون بيرون ننهاد، به لقب خائن و لاابالی مفتخر شد و رضا شاه بزرگ چون به نياز زمان و مردم درمانده خود پاسخ مثبت داد و خروج کرد لقب قلدر و قانون شکن دريافت کرد!

همچنان که در اين دوره هم عده ای از شاهزاده رضا پهلوی می خواهند که بدون توجه به خواست ساير گروهها، دولت در تبعيد تشکيل دهد و اراده خود را بر تمامی ايرانيان تحميل کند، و چون ايشان به چنين خواسته ای گردن نمی گذارد، به سستی و بی عملی محکوم می گردد. اگر هم گردن بگذارد که مخالفين تا قيام قيامت او را فاشيست و نوکر آمريکا ... خواهند خواند. خلاصه که امان از دست اين ملت ما !

باری، با آنچه آوردم، برآمدن رضا شاه پهلوی بيش از آنکه علت باشد، خود معلول و يک برايند بود. معلول نيازی تاريخی مربوط به دوران ويژه از حيات اجتماعی و سيه روزی و درمانده گی مردم و کشورما، و همان تاريخ ايران هم بود که در آن روزگار، فردی ميهن پرست، تجدد خواه، نترس و با اراده ای پولادين را بی صبرانه انتظار می کشيد.

و سرانجام هم او می آيد، نظامی مردی بی باک و دلير و وطنخواه، کم سواد اما بی گزافه از هر پرسوادی باسواد تر و دانا تر و مترقی تر، رضا خان مير پنج، بالابلند اميری از خطهء مازندران، خود ساخته مردی که نه به سبب وابستگی به دوله ها و سلطنه ها و يا سفارش عم و عموی خود، بل که از سر لياقت و و کاردانی و با مدد پشتکار تا درجه اميری رسيده. مردی که خود گفته بود همه ی جوانی خويش را برای حفظ ناموس اين مردم در کوه و کمر؛ پای پياد و يا سوار بر اسب با ياغيان و اشرار جنگيده و همه ی خوشی های زندگی خود را هم در بيابانهای بی آب و علف تشنه و گرسنه به پای حفظ اين سرزمين تاريخی ريخته.

او آمد، اما همانگونه که مردم و تاريخ از او می خواستند، نه برای ادامه همان راه اسلاف و پيگيری رسوم کهنه پيشين که تا آنزمان ارمغانی بجز از هم گسيختگی کشور و فقر و فاقه برای مردم ببار نياورده بود، بل که برای کاری کارستان کردن. کاری سوای ديگران. مآموريت و رسالت تاريخی او بدان سان بود که حتی اگر خود نيز می خواست، باز قادر نمی بود که زياده در بند قانون و مقررات و ماده و تبصره بماند. به ديگر سخن، يعنی اصلآ محيط اجتماعی و مردم نياز زمانه بوی چنين اجازه ای را نميدادند.

از اينروی هم بود که با برآمدن وی، اصولی از قانون اساسی مشروطه بتدريج رنگ می بازند. در عوض رضا شاه بزرگ آنچنان دولتی مقتدر و نو گرا در ايران بوجود می آورد که فقط و فقط در يک دوره کوتاه شانزده ساله، بدون اغراق ايران را به اندازه ی چند قرن نو سازی و مدرن کرده و بجلو می راند. بدانسان که خدمات بی همتا و دگرگونی های شگرف و باور نکردنی که او در همان دوران کوتاه بوجود می آورد را حتی ديگر دشمنان خونين خاندان پهلوی نيز تحسين ميکنند.

اول پادشاه پهلوی معمار معجزه گری بود که ازهيچ و پوچ همه چيز ساخت، براستی از هيچ! او را اگر زور گو خوانده اند کاملآ درست است، اما وی هرگز برای خيانت به ايران زور گويی نکرد. زورگويی او برای نجات مردم کشورش از پسماندگی و بدبختی و نجات ايران بود. آن مرد ميهن پرست می ديد که کشور باستانی ايران که روزی مهد تمدن بوده، به چه نکبت و سيه روزی اندرافتاده و از اين مسئله بسيار بسيار رنج برده و احساس سرافکندگی ميکرد. با اين روحيه و غيرت ميهنی هم بود که هر آنچه را که ميتوانست برای نجات ايران انجام ميداد، حتی با استفاده از زور.

او يکبار به محمدتقی بهار (ملک الشعرا) گفته بود: «من می خواهم اين مملکت پيشرفت کرده و مردم از اين نکبت و سيه روزی نجات پيدا کنند و اصلآ هم در بند اين نيستم که ديگران مرا چگونه آدمی بدانند. بگذاريد هرچه که می خواهند مرا بنامند، اما ايران از اين بدبختی تاريخی نجات پيدا کند!». اين بود انديشه ی و مرام و هدف آن مرد بزرگ وايرانخواه، نه اينکه بخواهد به خاطر خود به کسی زور گويد.

منش آن مرد والا بگونه ای بود که حتی دشمن ترين دشمنان خود را هم هرگز از تدريس در دانشگاه و طبابت و حقوق فردی محروم نکرد. بلافاصله پس از رسيدن به پادشاهی هم عفو عمومی داد و برای نخستين بار در تاريخ ايران انتقال قدرتی بدون خونريزی و انتقام گيری را شکل داد. وی حتی محمد حسن ميرزای وليعهد را نيز با جيبی پرپول و محافظ از ايران به فرانسه فرستاد.

همچنان که نخستين پادشاهی بود که به سنت ديرين اما چندش آور حرمسرا داری پادشاهان در ايران خاتمه داد. او پس از رسيدن به قدرت نه تنها حتی يک نفر از طايفه قاجار را نکشت، بلکه حتا به آنها پست و مقام های بالای حکومتی هم داد. خود گفته بود: «اينها با پول اين ملت پاپتی و گرسنه درس خوانده اند و بايد به اين مردم خدمت کنند.»

در جوانمردی رضاشاه بزرگ همين بس که به محض رسيدن به پادشاهی، دستور داد استخوانهای کريمخان زند را در آورده و با احترام به شيراز انتقال داده و در آنجا بخاک سپارند و برای آن پادشاه خدمتگذار، آرامگاهی در خور بنا کنند، زيرا آقا محمد خان قاجار از فرط خشم و نفرت ذاتی که در او وجود داشت، دستور داده بود که جسد کريمخان را در آورده به تهران بياورند و درجلوی درب ورودی کاخ گلستان چال کنند که او هر روزه چند بار از روی آن پاره استخوان ها رد شده يا بقول خود، استخوانهای کريم خان را لگد مال و به وی بی احترامی کند. پس از مرگ آقا محمد خان هم هيچ يک از شش پادشاه بعدی سلسه قاجار اين حداقل سلامت اخلاق و شرافت انسانی را نداشت که دستکم به اين رذالت و بی فرهنگی شرم آور پايان دهد.

پس اگر روح الله خمينی بار ها گفت که "ما هر چه می کشيم از دست آن پدر و پسر است" کاملآ حق داشت، چرا که آن پدر و پسر ميراث ها و ارزشهای اخلاقی و فرهنگی از خود بجای نهادند که حتا در نبودشان هم رژيم خمينی را در بعد فرهنگی و اخلاقی به سختی شکست داد. به دستمايه همان ميراث ها هم بود که رژيم اسلامی هر چه سعی کرد که از مردم آريامهری ما مردمانی چون سعودی ها و افغانها و زنگباری ها و سودانی ها ... بسازد که موفق نشد که نشد.

رژيم پس از پهلوی ها حتا در مسئله حجاب بکلی وامانده است. هرچه هم می کوشد حريف زن ايرانی نمی شود و در مقابل کشف حجاب رضا شاه به زانو در آمده. آيت الله روح الله خمينی متوجه شده بود که آن پدر و پسر حتی در فقدان فيزيکی خود هم همچنان در جامعه ايران حضور دارند و مانع پذيرش افکار قرون وسطايی وی از سوی مردم هستند. به همان خاطر هم می گفت که: «ما هر چه می کشيم، از دست آن پدر و پسر است!»

تا پيش از ظهور سلسه پهلوی وضعيت اجتماعی ايران، بويژه وضع اسفبار زنان، نبود امکانات آموزشی برای فرزندان ايران، فقدان دادگستری و قوانين عرفی و بطور کلی پسماندگی فرهنگی اجتماعی ما دقيقآ همرديف افغانستان و کويت و يمن و سعودی آنزمان بود. اگر امروز مدنيت ما ابدآ قابل مقايسه با آن ملت ها نيست، اينرا مديون استبداد پادشاهان پهلوی هستيم. آقای خمينی وقتی گفت «فرهنگ ما را آلوده کردند اينها !» اشاره به آن فرهنگ جاهليت داشت که پهلوی ها آنرا نه تنها آلوده، بلکه در سطل زباله انداختند. نه آنکه چپ ها و به اصطلاح روشنفکران خيال کردند که منظور وی از فرهنگ لابد فرهنگ سوسياليستی و يا ليبرال دموکراسی است.

اين نيز نا گفته نماند که استدلال "پول نفت باعث رشد شهريگری و فرهنگ ما شد نه پهلوی ها" از بيخ و بن غير منطقی و جدآ يا از سر عناد و غرض ورزی است و يا ناآگاهی. چرا که ما تنها ملتی نبوديم که پول نفت بدست آورديم، با توجه به ميزان جمعيّت، عربستان سعودی دهها برابر ما، کويت بيش از صد برابر، عراق بيش از دستکم پنج ـ شش برابر و بعضی از شيخ نشين ها حتی حدود پنجاه برابر ما در آمد نفتی داشتند، با اين وجود در بعضی از اين ممالک هنوز هم نه تنها يک دانشگاه غير اسلامی عرفی و مدرن وجود ندارد که در بعضی از آنها زنان حق رانندگی که هيچ حتی اوراق شناسايی مستقل از پدر و يا شوهر خود نيز ندارند. پس اگر قرار بود که پول نفت باعث پيشرفت و مدنيت گردد، امروزه بايد مردم سعودی و ليبی و کويت و عراق بافرهنگ ترين مردمان جهان باشد، نه سوئدی ها و هلندی ها و دانمارکی ها و فنلاندی ها.

همين رژيم ضد ايرانی جای نشين نظام پادشاهی ايران بر اساس آمار رسمی خود، در بيست و پنج سال پس دوران پهلوی ها، نزديک به ده برابر آن دوران پنجاه و سه ساله عايدات نفتی داشته اما بجای گسترش فرهنگ و مدنيت، ما را دستکم صد سال هم به عقب برگردانده است. بنابر اين، اين چه سخن سخيف و بيوده ای است که، پول نفت باعث پيشرفت فرهنگی و مدنيت ما شد!

اگر متاسفانه ما مردمی مطلق انديش هستيم، هيچ چيز اما در اين دنيا مطلق نبوده و نيست. هر پديده سود و زيانی دارد که با مقايسه آنها بايد مفيد و مضر بودن آنرا محک زد. رژيم پيشين نيز از اين قاعده مستثنی نيست. کسانی که بنام روشنفکر رضا شاه بزرگ را قلدر و زورگو خطاب ميکنند به چند نکته توجه ندارند، اولآ که آن بزرگوران همين مدنيت و به اصطلاح روشنفکر بودن خود را از همان قلدری رضا شاه بزرگ دارند، ورنه همين حالا هم بسياری از اين گراميان کلاه نمدی بر سر و بيل در دست، درازگوش خود را به چرا می بردند.

آن مرد بزرگ بود که در هفتاد سال پيش با دلاوری در برابر متحجرين و ناسزا و فتوای ارتداد آنها جانانه ايستاد و اتهام کفرورزی را بجان خريد و سنگ بنای دانشگاه و سيستم آموزش علوم جديد و مدرن را در ايران پی ريزی کرد. ثانيآ هر پديده و رخدادی را بايد با توجه به نرم ها و ظرف زمانی و مکانی آن به داوری نشست. حکم صادر کردن با عقل امروزين در مورد مسائل ديروزين نشانه عدم آشنايی با پايه ای ترين اصول علوم انسانی است.

زمانیکه رضاشاه بزرگ در ايران پادشاه بود حتی دموکرات ترين کشور های امروزی نيز رهبرانی هزار بار خودکامه تر از وی داشتند، رهبرانی که حتی يکصدم خدمات رضا شاه را هم به مردم و کشور خود نکردند، با اين وجود هيچيک از آن ملت ها تا به اين اندازه با چهره های سياسی پيشين خود تا اين اندازه بی انصاف و نسبت به خادمين خود، اينگونه ناسپاس و بد دهان نيستند. دوران رضا شاه ايتاليا موسولينی را داشت، آلمان هيتلر را، اسپانيا در دست ژنرال فرانکو بود و يونان حتی تا سالها پس از آن، در دست سرهنگ های آدمکش و دزد بود ...

کسانی که از استبداد پهلوی ها سخن می گويند توجه ندارند که اين اوضاع فرهنگی جامعه و جهالت نخبگان است که استبداد را بازتوليد می کند، نه پادشاه و وزير و وکيل. مگر جز اين است که با بروی کار آمدن پهلوی دوم مشروطه کامل از نو احياء شد؟ خوب، نتيجه چه بود؟ هيچ، چند صباحی طول نکشيد که ايران باز هم دچار هرج و مرج و از هم گسيختگی دوران قاجار شد.

بگونه ای که فوری همسايه شمالی بوسيله سی هزار سرباز حاضر در ايران و عوامل خود ـ وطن فروشان فرقه ای و توده ای ـ به زور تجاوز، نطفه دو جمهوری را در شکم پادشاهی ايران کاشت. همچنان که کوشش چند باره نظام پهلوی ها برای سهيم کردن اپوزيسيون در دولت نتيجه ای جز هرج و مرج و تخريب و خيانت اکثريت اپوزيسيون را ببار نياورد.

پادشاهان پهلوی قديس و بری از خطا نبودند، اما علی رغم همه ی آن خطا ها هم اين دو پادشاه خدمتگذار ترين و ايراندوست ترين پادشاهانی بودند که تاريخ ايران پس از استيلای تازی ها بخود ديد. اگر بتوانيم عينک ايدئولژی را از چشم برداريم و متمدنانه و با اخلاق تاريخ را مرور کنيم، آنگاه متوجه خواهيم شد که ميهن ما پس ازغروب آفتاب تمدن کهن خود، هرگز آن شوکت و عظمت اعتبار و نام نيکی را نداشت که ما در دوران سلسله پهلوی شاهد آن بوديم.

در دوران پهلوی ها هر ايرانی در انظار جهانيان يک پرنس و پرنسس بود نه يک تروريست ويا فراری و پناهنده ! اگر نسل جوان ما ذهنيّتی از آن دوران ندارد، نويسنده اما به علت آنکه در آن روزگار مدتی را در خارج از ايران بسر بردم، اين احساس غرور آفرين و زيبا را در تمامی اروپا و آمريکا بخوبی حس کرده و خوب هم بخاطر دارم.

با وجود اينکه من حتا ديروز هم ميانه خوشی با ديکتاتوری نداشتم و از ناراضيان رژيم پيشين بودم چه رسد به امروز، با اين حال، با اندک آشنايی به تاريخ ايران، عملکرد ضد ملی جريانهای خائنی چون حزب توده و خرابکاران تعليم ديده در اردوگاههای دشمنان تاريخی ما و با عنايت به نرم های آن زمان، ترديد ندارم که ما هر چه داريم از سلسه پهلوی است.

اين اطمينان را هم دارم که درآن فضای يأس و سرخوردگی مردم از مشروطه، اگر رضا شاه بزرگی ظهور نمی کرد، رژيمی مشروعه چون جمهوری اسلامی همان پنجاه سال جلوتر بر روی کارمی آمد و بدليل عقبماندگی فرهنگی ايران هم ای بسا که دويست ـ سيصد سال هم دوام می آورد. همچنان که در اين نکته نيز ترديد ندارم که اگر پهلوی ها نبودند، ما در حال حاضر بلحاظ مدنيْت و تجدد در رديف سعودی و يمن و سوريه و زنگبار و يا در بهترين حالت هم در رديف مصری ها و عرافی ها بوديم. با چنين نگرشی هم هست که خدمات بی مانند پادشاه پهلوی را بسيار ارج می نهم، حتی آنچه را که کين ورزان بدان استبداد خاندان پهلوی نام داده اند.

چرا که از ثمرات همان استبداد و يا بقول مغرضان، قلدری است که ملت مدنيت زوری و رفاه و آسايش زوری... ديده ما هرگز اين رژيم عهد غارنشينی و پسمانده را نپذيرفتند و نمی پذيرند و روضه خوان ها را خانه خراب کرده اند.

پس آنان که خيال می کنند می توانند با ناسزاگويی و بی احترامی، نام پهلوی ها را از ادبيات سياسی ايران حذف و مهر آنان را از دل ايرانيان برون کنند، فقط خود را مفتضح ساخته و منفور ايرانيان می گردانند. چرا که چه خوششان بيايد و چه نه، واقعيت اين است که حتا وجود خود پهلوی ها را هم نمی توان از ايران حذف کرد، چه رسد به نام و مهر آنان.

زيرا گرچه پهلوی ها حتی اجسادشان هم در ايران نيست، اما چو نيک و با چشم جان بنگری، نفس و روح آنها را در همه جای ايران و هر جا که چند ايرانی پاکنهاد حضور داشته باشند به نيکی حس خواهی کرد. همچنان که چه کسانی بپذيرند و چه نه، اين رژيم ضد ايرانی هم تنها يک دشمن اصلی دارد که آنهم پهلوی است و استبداد خاندان پهلوی!

يعنی همان استبدادی که با زور ملت ايران را بيدار نمود، با زور دست ملا ها را از امر قضا کوتاه کرد و دادگستری عرفی استوار کرد، با زور زنان را بی حجاب و با زور هم دختران را به مدرسه فرستاد و مردم ما را زورکی متجدد کرد، و سرانجام هم همان پهلوی و استبداد خاندان پهلوی ـ مقايسه ی فرهنگ و مدنيت عصر پهلوی با امروز ـ است که رژيم بسيار پسمانده تر از خود مردم ايران را از پای خواهد افکند، حتی اگر بدست کسانی باشد که هنوز هم با پهلوی هايی که باعث بيداری و رشد خودشان شده اند، نادانسته و يا از روی بدانديشی دشمنی می ورزند.

پس درود بر پادشاهان ايرانساز پهلوی و درود بر آن استبداد خاندان پهلوی ! همين. امير سپهر

دو شنبه، سوم اسفند ماه هزارو سيصد و هشتاد و سه خورشيدی، برابر با بيست و يکم فوريه دوهزاروپنج ميلادی

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

هشدار به سبزها

هشدار به سبزها

برخی دوستان مبارز سبز با این توجیه که امکان دارد اتحادمان به هم بخورد اجازه نمی دهند چهره واقعی دروغگو وکلاش خمینی را به نسل جوان معرفی کنیم. دوستان گرامی ما ایرانیان ۱۴۰۰ سال است که از همین اشتباه در حال ضربه خوردن هستیم. اگر نسل های بعدی را با خمینی واقعی آشنا نکنیم این خونخوران مانند عباسیان قرنها بر این کشور حکومت خواهند کرد. مواظب باشید دوستان گرامی. اگر مردم ما چهره و شخصیت واقعی علی ومحمد را می شناختند وداستان بنی قریضه را خوانده بودند که چگونه علی ومحمد در یک‌ روز ۷۰۰ نفر را گردن زردند ما در دام آخوندها نمی افتادیم. بگذارید خمینی واقعی را به مردم بشناسانیم.

هشدار به سبزها

جناب ابراهيم نبوي لطفا بفرماييد شخص وردست لاجوردي جنایتکار-شهيد شما- در اين عكس حضرتعالي نيستيد ؟


سيزده بدر در اوين
نوروز البته هميشه يادآور زندانيان عقيدتی هم هست؛ آنها که بهار در بيرون سلول هاشان جريان می يابد و دزدکی و ترسان از درز درها به درون می رود تا آمدنش را به آنان نيز خبر دهد. نوروز يادآور مادران و پدران خاوران است، آنگاه که دسته گلی در دست به ديدار عزيزان بخاک خفته در قبرهای بی نام و نشان می روند تا سال را در کنار آنانی نو کنند که، درست و غلط ـ به سودای نو کردن زمانه جان شيرين در قمار سياست باختند
اما همين روزها، دوستی، همراه تبريک عيد عکسی را برای من فرستاده است که دوست دارم آن را به شما هم نشان دهم. مربوط به همان روزهای قتل عام و جوان کشی است. فرستندهء عکس نوشته است که، در آن سالها تلخ و هراستاک، حکومت برای پوشاندن جنايات خود در اوين، بروشوری را چاپ کرده بود دربارهء اجرای مراسم سيزده بدر در اوين. و در آن عکسی وجود داشت از اسدالله لاجوردی، جلاد بی رحم اوين، که در ميان خانواده های زندانيان در چمن زندان اوين نشسته است و با زن و مرد جوانی مشغول صحبت است
فرستنده نوشته بود شايد شما جوانی را که کنار دست لاجوردی نشسته است نشناسيد اما من که بخوبی با او آشنا هستم می دانم که او هم اکنون در اروپا زندگی می کند و از نويسندگان پرکار و مشهور روزگار ما است. اما آن روزها وردست لاجوردی کار می کرد و در اين عکس هم سياهی لشگری است که کنار دست «هنرپيشه ی اول» نشسته است
من هرچه نگاه کردم اين جوان را نشناختم. حتماً، با گذشت بيست و پنج شش سال، اکنون پير شده است، موهايش ريخته است، سبيلی دارد يا سبیلی تراشيده است و خلاصه خوب خود را ميان اپوزيسيون حکومت اسلامی گم و گور کرده است. مانعی هم ندارد، گم و گور کردن هم نشانه ای از پشيمانی از کرده ها می تواند باشد. اما خدا کند که اين جوان ديروز همان «نااهل» سعدی از آب در نيايد که تربيت برايش حکم «گردکان بر گنبد» را داشت
عکس را برای دوست ديگری که در چهره شناسی تخصصکی دارد فرستادم؛ نوشت من تشخيصی نمی دهم اما اين عکس بهر حال جزئی از اسناد انقلاب است و بد نيست آن را برای راديو زمانه بفرستی که نويسندگانش در سايت آن رادیو مشغول ورق زدن تاريخ و بيرون کشيدن پرونده ی اين و آن اند. شايد صاحب این عکس را هم بتوانند پيدا کنند


اسماعيل نوری علا

http://www.puyeshgaraan.com/ES.Notes/2009/032009-ES-PU-Nowruz.htm
------------------------------
خاتمی لاجوردی را شهید و « سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» معرفی کرد جنایتکار کجا و «سرباز سخت کوش انقلاب و خدمتگزار مردم» کجا؟
موسوی لاری وزیر کشور خاتمی که عنقریب در دولت موسوی هم پست خواهد گرفت لاجوردی را «شهید»‌ و « فرزند صدیق،وارسته و آزاده ملت» معرفی کرد
ابراهيم نبوي و ديگر شركا و رفقا و قلم به مزدهاي در لندن نشسته كه حتي رنگ لباس زير مقام عظمي را ميدانند مگر ميشود كه جوابي براي اين سوال نداشته باشند ؟
عنوان مطلب از وبلاگ به سوي ازادي است

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

آقای نبوی: کار هر بز نیست خرمن کوفتن///گاو نر می خواهد و مرد کهن

آقای نبوی: کار هر بز نیست خرمن کوفتن///گاو نر می خواهد و مرد کهن

آقای نبوی عزیز من برو دنبال همان مسخره بازی ها و لوده بازی هایت. تو هنوز تفاوت افسانه و و اقعیت را نمی دانی. البته سبزها هم باید آنقدر خرد داشته باشند که تفاوت دف زن و شمشیر زن را بدانند. البته سعی می‌کنم عکسی را که با حسین شریعتمداری در ۱۳ فروردین در زندان اوین داری پیدا کنم و در اختیار هموطنان قرار دهم تا تو را بیشتر بشناسند. ما بیشترین ضربه را از همین کسانی می خوریم که در دهه اول انقلاب با آخوندها همکار بوده اند.



http://balatarin.com/permlink/2010/2/11/1949795

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

آقای مهاجرانی دست از شیاد بازی بردارید حنای شما بی رنگ است

آقای مهاجرانی دست از شیاد بازی بردارید حنای شما بی رنگ است
۳۰ سال است شما فرصت طلبان خون مردم مک فریاد می زنید انقلاب شکوهمند ایران در صورتیکه واقعیت غیر از این بود. اربابان جهانی تصمیم گرفتند شاه را بردارند و یک‌ آخوند خونخوار را به جای او بنشانند و موفق شدند. آیا شما نمی دانید ابراهیم یزدی رابط سیا و خمینی بود؟ آیا نمی دانید کارتر چند چک ۱۵۰ میلیون دلاری را به حساب خمینی واریز کرد؟در زمانی که در زندانهای ایران به دختران با کره تجاوز و سپس اعدامشان می کردند شما نماینده مجلس شورای اسلامی بودید. نشان بدهید یک‌سند از اعتراضتان به این جنایات کثیف. شما سالها نوچه و آفتابه بردار رفسنچانی بوده اید که یکی از بزرگترین عوامل محکم شدن پایه های استبداد دینی در ایران بود. او مجلس را منهدم کرد و درست ۱۵ دقیقه قبل از انفجار با احمد خمینی از آنجا خارج شد. دست از شیاد بازی و دروغ پردازی بردار. این رژیم هم که بماند جایی برای شما نیست.

۱۳۸۸ بهمن ۱۹, دوشنبه

لزوم حذف گوریل گنجشک‌ مغز حسین رضا زاده

مردم می گویند از ترس رکورد ، قربانی ات کردند
ورزش > دیگر ورزشها - سعید علی حسینی

هر چه زودتر باید این گوریل گنچشک مغز انگل را از چامعه ورزش کنار بزنیم. او در حال خیانت به کشور است.

حرفهای بهمن زارع مربی تیم ملی وزنه برداری سبب شد تا سعید علی حسینی ، یکبار دیگر در مقام دفاع از خود برآید و این بار در گفت و گو با خبرآنلاین از اتفاقات تلخ وزنه برداری ایران پرده بر دارد.


حقیقت دارد که به دوپینگت اعتراف کرده ای؟
من حرف های بهمن زارع را خودم نخوانده بودم چون در اهواز هستم اما شنیده ام که ایشان در یکی از خبرگزاری ها گفته که سعید خودش آمده و اعتراف کرده که دوپینگ کرده است. این حرف ها اما کذب محض است. حتی پدرم صبح به فدراسیون رفته و آنجا هم حسین رضازاده و هم بهمن زارع این گفته های شان را تکذیب کردند و مدعی شدند خبرنگار خانم آن خبرگزاری ، این حرفها را از خودش نوشته است.
مگر می شود کسی چنین مصاحبه ای را از خودش بنویسد؟
من ماندم. اگر اعتراف کردم ، پس چرا کارهایم را پیگیری می کنند. اگر دوپینگی بودم که محرومیت حقم بود. من کجا اعتراف کردم؟ ایشان گفته رته ام از وزارت بهداشت پودر های مکمل غیر مجاز خریده ام. اگر این طور هم باشد چرا وزارت بهداشت به داروخانه ها اجازه می دهد که مکمل های غیر مجاز بفروشند؟ یعنی همه داروهای دیگر مان هم بدون مجوز و غیر مجاز هستند؟ تازه من هیچ وقت نه مکملی خریدم و نه جای رفته ام که در این باره اعترافی کرده باشم. خیلی جالب است که یکباره آقای زارع سکوت شکسته اند و درباره وزنه برداری مصاحبه می کنند!

نکته جالب این است که همه شما از یک دارو استفاده کرده اید!
دستت درد نکند ، به نکته خیلی خوبی اشاره کردی. در کدام داروخانه متان می فروشد که ما همه رفته ایم و از این نوع مکمل غیر مجاز خریده ایم و بی اجازه مربیان مان استفاده کرده ایم؟ شما بروید و بپرسید ، اگر یکی از آنها «متان» داشت باز می شود گفت که ما بی اجازه این کار را کرده ایم.

یعنی همچنان همه شما می گویید مقصر این اتفاقات ، کادرفنی تیم ملی است؟
درباره رشید گفتند رشید خودش می دانست مشکل دارد ، اردو را ول کرد و دو روز رفت خانه. شما که می دانستید او مشکل دارد ، چرا حمایتش کردید؟ چرا ورزشکاری که می گویید همه می دانستید نمونه اش ممکن است مشکل دار شود را به چه دلیل به مسابقات اعزام کردید تا بیچاره با این محرومیت بلند مدت مواجه شود؟ این که دیگر عذر بزرگتری است که دانسته یک ورزشکار را با خود بردید مسابقات. حالا که مشکل برایش پیش آمده ، می خواهید همه کاسه کوزه ها را سر او بشکنید. اگر یک ورزشکار را می دانید مشکل دارد ، چرا او را می فرستید به مسابقات تا هم خودش محروم شود و هم اینکه برای کشور جریمه در نظر بگیرند.
برنامه غذایی و دارویی شما زیر نظر پزشک تغذیه بود؟
ما در تیم ملی وزنه برداری ، پزشک تغذیه نداشتیم. همه برنامه ها را حسین رضازاده و بهمن زارع انجام می دادند. همین موضوع که در اردوها به بازیکنان آمپول تجویز می کردند هم بدون مجوز بوده است. آقای رضازاده که در اردو به بچه ها آمپول تجویز می کردند ، جدیدا دکتر شده اند که آمپول تزریق می کردند؟ آقای زارع چطور؟

به شما هم آمپول تزریق می شد؟
ما نمی خواستیم که آمپول بزنیم ، آنها به اصرار به ما آمپول تزریق می کردند. 8 ماه قبل نامه زدم و رسما گفتم که می ترسم به اردو بیایم و می خواهم تنها تمرین کنم اما به خاطر همان درخواست می خواستند مرا از تیم ملی محروم کنند. حالا اگر در اردو آمپول ها را نمی زدم چه بلایی سرم می آوردند. آنها اصرار داشتند که این آمپول ها هیچ مشکلی ندارند . این حرف را تک تک بچه ها تائید می کنند. حسن رضازاده می گفت من وزنه برداری را زیر نظر ایوانف یاد گرفته ام . او اصرار داشت هر کاری را که ایوانف انجام می داده من هم انجام می دهم. پس باید مطمئن باشیم که درباره این مواد و دارو ها هم از ایوانف یاد گرفته است. ولی حالا که کارش به مشکل خورده است می خواهد گناه را به گردن ما بیاندازد.

این حرفها ممکن است برایت گران تمام شود.
مهم برایم این است که مردم بدانند دست های پشت پرده چه می کنند. من الان نمی دانم سرانجام کارم چه می شود. مهم این است که مردم می بینند چه اتفاقاتی رخ می دهد . الان هم که توپ را انداخته اند به زمین ما 5 نفر و خودشان فرار کرده اند تا برای پست و مقام شان اتفاقی نیفتد. اگر ما 5 نفر دوپینگی شدبم آقای رضازاده که مدیر تیم های ملی بوده هم مقصر است و باید محروم شود نه اینکه مقامش ارتقا پیدا کند.
دقیقا چه زمانی تست دادی؟
ما دوم آبان تست دادیم ، 28 آبان اعزام شدم به کره جنوبی . 15 تا 20 روز طول می کشد تا جواب آزمایش ها از آزمایشگاه کلن اعلام شود طبق برگه ای که به من داده اند 17 آبان فدراسیون جهانی جواب آزمایش مرا داشتند . اگر دوپینگی بودم چرا گذاشتند با تیم به مسابقات جهانی بروم ؟ افشین ریاحی یک هفته قبل از مسابقات در کره جنوبی بوده است ، اگر من مشکل داشتم ، چرا همان موقع برگه ام را به او تحویل نداده اند . 17 آبان آزمایشگاه به آنها جواب داده و این خبر 2 آذر به من اعلام شده است. چطور می شود 2 آذر تا 7 آذر من آنجا تمرین می کردم و مرا از محل مسابقات اخراج نکردند؟ من آنجا وزنه های 200 یکضرب و 240 دوضرب را در تمرینات زدم که مثل توپ صدا کرد. خود آیان و نماینده های فدراسیونش این را فهمیدند . با این شرایط چرا آنها نیامدند بگویند این ورزشکار حق تمرین در سالن اصلی را ندارد. ورزشکاری که نمونه اولش مثبت باشد از همه فعالیت های ورزشی تا اطلاع ثانوی محروم می شود.

پس تو اصرار داری که آن زمان هیچ مشکلی نداشته ای؟
معلوم است . من خودم هم نمی دانم چطور مرا محروم کردند. اصلا اگر مشکل داشتم و این ها زودتر می دانستند چرا اسم من در کنگره مسابقات بود؟ چرا مرا در استارت لیست بازی ها گذاشته بودند؟ آنها که از نزدیک یک ماه قبل می دانستند نمونه دوپینگ من مثبت در آمده است. این ها اسنادش هم هست. اگر بخواهید می توانم این ها را نشان تان بدهم. بگذار من درباره تست دوم هم توضیح بدهم ، زمانی که نمونه اول یک نفر مثبت اعلام می شود ، ورزشکار شخصا می رود به این تست اعتراض می کند ، 300 دلار می پردازد و پیش روی خودش نمونه دوم را باز می کنند و به آزمایشگاه می فرستند. درباره من کی این کارها را کردند؟ من کجا این کارها را کردم؟ چرا آقای رضازاده خودش پا شده رفته آنجا؟ آقای رضازاده که می گوید تقصیر با خود ورزشکار است. اگر من مقصرم که خودم باید اعتراض می کردم. پس چرا شما راه افتاده اید و به جای من رفته اید آنجا ؟

یعنی رضازاده رفته بود تا مشکل تو را حل کند؟
نه ، آنها رفته بودند که فدراسیون را از تعلیق نجات دهند که آخرش هم فقط سفرش شان حاصلش شد جریمه 500 هزار دلاری که باید پول بیت المال پرداخت شود. آقای رضازاده گفتند رفته ام پیش آیان و برای درست شدن کار سعید گریه کرده ام. من تعجب می کنم ، مگر آیان بچه است که با گریه حسین آقا دلش برای من به رحم بیاید و مرا ببخشد. مشکل من ابهاماتی است که درباره نمونه ام وجود دارد. باید درباره آن حرف می زدند و اسناد ما را می بردند. آیان برای تمام جهان تصمیم می گیرد. او وقتی برای مشکل من 5 ماه وقت داده ، همین طور الکی نیست. فردا ورزشکاران دیگر هم مدعی می شوند و فرصت می خواهند تا از خودشان دفاع کنند . حتما پرونده من مشکوک بوده است که او این پروسه را رسما اعلام نکرده است.
ممکن است نمونه ات عوض شده باشد؟
اگر نمونه من بوده چرا این قدر دیر جوابش را اعلام کرده اند؟ وقتی با چشمان خودم دیدم که در حضور نمایندگان فدراسیون جهانی ، بچه هایی که مشکل دارند ، خودشان آزمایش نمی دهند و کسی دیگر جای شان آزمایش می دهد حق دارم شک کنم. اگر خودم می دانستم که مشکل دارم نمی توانستم بروم التماس کنم که تست ندهم و کسی دیگر جایم تست بدهد. من که می دانستم این بار اگر محروم شوم تا ابد محروم می شوم.


یعنی این امکان وجود دارد که کس دیگری جای نفر اصلی آزمایش دهد؟
بله . البته وقتی ازرس های وادا می آیند این اتفاق نمی افتد چون آنها همه چیز را کنترل می کنند ، با لپ تاپ شان می آیند و عکس ها را با افراد تطبیق می دهند. خیلی سخت است که تقلب کنی اما در مورد بازرسان فدراسیون جهانی ، شرایط فرق دارد و هر کاری می شود کرد. این سری هم بازرسان فدراسیون جهانی بودند و حتی بعضی از بچه ها چون مشکل داشتند کسان دیگری جای شان آزمایش دادند. یعنی من این کار را نمی توانستم بکنم؟ من چون به خودم اطمینان داشتم ، رفتم آزمایش دادم. حالا دیگر نمی دانم بعدش آقایان چه کار کرده اند که این طوری شده است. من حاضرم برای دفاع از خودم حتی آزمایش D.N.A هم بدهم.



چطور شد که از آقای افشارزاده خواستی تا پیگیر کارت شود؟
آقای افشارزاده همیشه به ما لطف داشته اند. من ایشان را دیدم و از او خواستم تا از حقم دفاع کند. من 8 ماه قبل به ایشان نامه نوشته بودم و گفتم که امنیت ندارم که در اردوهای تیم ملی شرکت کنم اما ایشان اصرار کرد که بیایم و نمی گذارد برایم مشکلی بسازند. حالا که این اتفاق افتاده ، به او گفتم مگر قول نداده بودید که تنهایم نگذارید؟ پس چرا همان اتفاقی که ترسش را داشتم ، افتاد؟
از دکتر شریف هم خواهش کردم و ایشان قرار شد دنبال بررسی شرایط من بروند تا ببینند چه اتفاقی افتاده است.
فکر می کنی آینده چه می شود؟
همه آنهایی که مرا می شناسند ، می دانند که من به راحتی می توانم نفر اول المپیک لندن باشم. هم اینکه مدال بگیرم و هم اینکه رکوردها را بشکنم. ولی فعلا باید این مشکلم حل شود. من دنبال گرفتن حقم هستم. شاید اصلا این کارم هم درست نشود چون کسی پیگیر کارمان نیست. انگار دوست دارند که ما نابود شویم. مربی تیم ملی می آید می گوید امید ناییج تجارت پودر های نیروزا می کرده است ، رشید اردو را از ترس ترک کرده بود و سعید آمده به دوپینگش اعتراف کرده است. کارهایی که هیچ یک از ما روح مان هم از آنها خبر ندارد. درحالی امید را متهم می کنند که آقایی که الان مسولیت بزرگس در فدراسیون دارند را سال 1384 پلیس بلغارستان در فرودگاه به دلیل همراه داشتن کلی آمپول نیروزا بازداشت کرده بود و همه بچه ها می توانند در این باره شهادت بدهند. اگر رشید مشکل داشت چرا او را به بازی های آسیایی فرستادید؟ یا من و امید نائیج؟
مردمی که تو را در خیابان می بینند چه چیزی می گویند؟
همه مردم می گویند در حق تو نامردی کردند و می خواهند قربانی ات کنند.
تو قبل از بازی ها در تمرینات رکورد حسین رضازاده را شکسته بودی؟
من در یک ضرب 215 را مهار کردم که بالاتر از رکورد جهانی است. حتی در برنامه رخصت آمدند از ما فیلمبرداری کردند و هم من و هم اصغر ابراهیمی این رکورد را اعلام کردیم اما آقای رضازاده در برنامه رخصت گفتند سعید این رکورد را نشکسته است و او در یک ضرب 210 کیلو را بالای سر برده است. من د آن رکورد گیری در دو ضرب هم 255 را زدم و 260 را هم روی شانه کشیدم که نشان از آمادگی ام داشت.

پس چرا وقتی رضازاده گفت این رکورد را نزدی ، تو هم پذیرفتی؟
من هیچ وقت نگفتم این وزنه را نزده ام اما برای اینکه جو اردو به هم نریزد وقتی ایشان در یک برنامه تلویزیونی حقیقت را کتمان کرد ، به ناچار سکوت کردم تا شرایط و روابط مان بدتر نشود چون می خواستم در بازی های جهانی رکوردها را بزنم.

رشید شریفی این سوال را مطرح کرده بود که چرا فقط این اتفاقات برای سنگین وزن ها می افتد!
اتفاقا این برای من هم جای سوال دارد. محسن داوودی در نوجوانان ، رکوردهایش حتی از من هم بهتر بود اما ناگهان گفتند متان مصرف کرده . رشید هم که به آن شکل حذف شد. رشید داشت به سرعت رکوردهایش را افزایش می داد و به یک سنگین وزن خیلی خوب تبدیل شده بود. بعد هم که نوبت من شد. امیدوارم همین روزها مشکلی برای بهداد سلیمی رخ ندهد. از مسولان می خواهم حداقل مراقب او باشند تا به درد ما دچار نشود.